تلخ شده به کامم در این روزهای بی تو بودن در فراسوی ذهنت من نقطه ی ابهام کورت باشم اما تو برای من روشن ترین نقطه ای هستی که در تاریک مطلق زندگی ام مشتاقانه به سویت روانه ام. به کجا چنین روانه ام؟ به آن نقطه ی روشن که پذیرای من نیست؟ به کجا؟ به حیرانی عقل در لحظه ی دیدن تو؟ من دیدن تو را در آیینه ها، در گوی طالع خود می بینم. من تبسمت را چندین بار حلاجی کردمو تو چه میدانی در این جا جز آهن پاره های دور افتاده ی مردم این شهر چیز نیست و من به دنیال شقایق می گردم، به دنبال تو، به دنیال بوی گلایل و رنگ نگاه تو...... من در این تنهایی نگاه هرزه های شهر را میبینم که در شب می درخشد و صدای مستانه ی آنان می خراشد گوش عشق را.... من در این جمعه بازار که به حراج گذاشته اند تنشان را، منطقشان را، قلب پاکشان را، پی او می گردم من به نگاه رهگذرت، عطر تن تو، صدایت که می خندد قانعم تا به آتش بکشاند روج آزرده ام، روح خسته ام، روح عاشقم را..... بیا می خواهم طعم آغوش تو را چندین بار مزه مزه کنم.
نظرات شما عزیزان:
من که لذت بردم
تو که کشتی منو تو وبلاگ آخر........
فدایی داری مریمممممممممممم
پاسخ: حقته تا عین آدم هر چی بت بگم بگی چشم
برچسبها: